بردیابردیا، تا این لحظه: 12 سال و 8 ماه سن داره

برای پسرم بردیا

کار بسیار عجیب از تو

امروز من وبابایی خواستیم یه مقدار راحت باشی و پوشک نداشته باشی که زیراندازت رو گذاشتیم رو زمین و یه شورت مردونه اسلیپ پات کردیم و من خواستم ازت عکس بگیرم که دیدم آقا بردیا تو 128 روزگیش داره غلت می زنه من که یه دفعه جیق کشیدمو بابایی رو صدا زدم ( بیا ببین این پسره خیلی پرورو تشریف داره اااا داره می چرخه ... ) وای عزیزم باورم نمی شه که همین جوری زود زود داری بزرگ می شی می ترسم زود دلم تنگ بشه برای این روزهات قربونت برم اینم از عکسهاش ...
6 بهمن 1390

بردیا در سرزمین جادوئی ............

سه شنبه 4بهمن تعطیل بود و من به سرم زد ازت عکس بگیرم ولی نه مثه همیشه عکس های معمولی خلاصه با بابایی به کمک همدیگه این بلاهارو سرت آوردیم و بقیش این عکسهایی که می بینی ........... اینم یه چندتا عکس کلاسیک از آقا بردیای 127 روزه ...
6 بهمن 1390

پسرم بهتر شده هوراااااااااا

بردیا خان تقریباً چند روزه که حالت خیلی بهتر شده منظورم همون ریفلاکسته الهی شکر همش دعا می کردم دلم می خواست زود خوب بشی تا بتونم یه خورده تکون تکونت بدم باهات بازی کنم آخیییییش دیگه می تونم الهیی همه نی نی های مثه تو زود خوب بشن چون واقعاً هم برای خودت سخت بود هم ما   الان دلار 2200 تومن شده وسکه بهار آزادی 1 میلیون از هفته پیش تا الان سعودی رفته بالا قیمتاشون من وبابایی هم از ترسمون رفتیم چندتا کارتن شیرخشک خریدیم برات جووووووووووون یه وقته پشل ما گرسنه نمونه ............ دوستتت دارمممممممممممم ...
3 بهمن 1390

کدوتنبل

بردیا جونم امروز 1 قاشق کدو تنبل خوردی در حد تست ولی کلی خوشت اومدی آقا ............ از 26 دی هم مولتی ویتامین می خوری البته به زور از مزه و بوش خوشت نمیاد .   دیشب خونه دائی مسعودت بودیم تولد دختر دائیت ساینا جون بود یه عالمه منو اذیت کردی نه می خوابیدی نه تو کریرت می موندی فقط تو بغل مامی بودی عشقم از سر و صدات می ترسیدی و می زدی زیر گریه عزیزم منم پنبه کردم تو گوشت تا صداهارو کمتر بشنوی اینجوری یه خورده خوابیدی لوس مامان ...... یه خبر بد : فردا واکسن داری واییییییییییییییییییییییییی ...
1 بهمن 1390